به مناسبت شب یلدا 1396 به اهتمام : منصور توکلی … Continue reading
Category Archives: اشعار برگزیده
“انسان باشيم” از فريدون مشيرى دانه می چید کبوتر به سرافشانی بید لانه می ساخت پرستو به تماشا خورشید صبح از برج سپیدارن می آمد باز روز با شادی گنجشکان می شد آغاز نغمه ساران سراپرده ی دستان و نوا … Continue reading
غزلى التقاطى از آقاى دكتر ناصر سعادت لاجوردى ارديبهشت ١٣٩٥ پنجره باز مى شود عشق سلام مى كند مرغ دلم ز كهكشان ره سوى بام مى كند سپس نگاه پرسه جو … Continue reading
رضا قريشى نژاد به خانه ام سری بزن، بهار را بهانه کن دوباره خلوت مرا، بیا پر از ترانه کن مرور کن مرا، ببین چقدر با تو شاعرم دل بهانه گیر را، بمان و بی بهانه کن تمام واژه های … Continue reading
اهل آرامش که شدی، آرام آرام درک می کنی، که ساکنین این وادی، همه عاشق به هم و اهل همدلی اند. اهل آرامش که شدی، از گذشته به آرامی عبور می کنی، و روح و روانت را با ناملایمات قدیمی … Continue reading
مریم فروزمند فوق لیسانس روانشناسی … Continue reading
ناشناس مهرخوبان را همیشه میتوان در یاد داشت میتوان درسینه ی خود كلبه ای آباد داشت دور از اندیشه ی نامحرمان دراوج عشق میشوداندیشه ای هم پاك هم آزاد داشت میشود اندرحریمِ قلب ها بامعرفت با صفای دوستیها تاابد فریاد … Continue reading
محمد غفارى روز خاموش که شد وقت درخشیدن توست بهترین لحظهی شب لحظهی تابیدن توست ابرها پشت به ماهند به تو خیره شدند ماهِ پنهان شده هم محو درخشیدن توست قرن ها فاصله باقيست میان من و شعر این که … Continue reading
محمد سلمانى عشق چیزی شبیه در زدن است مثل دیدار ، مثل سر زدن است سفری بین نــور و تــاریکی سر زِ خاور به باختر زدن است گفت و گو با نگــاه ، در سكوت حرف دل را به یکدگر … Continue reading
احسان حق شناس آمدی ، چینش نمودی واژه را خود نوشتی شعرِ عشقِ تازه را بی تو شیرین ، شورِ فرهادش نبود بیستون را ترس ، فریادش نبود با نگاهت اطلسی جانی گرفت زندگی آهنگ عرفانی گرفت کوچه با عطر … Continue reading
“هوشنگ ابتهاج” (ه.الف.سایه) برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست تا آئینه رفتم … Continue reading
محمد علي جوشايى اگر دل ببندی به بال نسيم به یک چشم بستن به هم میرسیم نترس از جنون ساز لیلا بزن بگو عاشقم ، دل به دریا بزن! بخند ای بهارِ دل سرد من! کسی نیست غیر از تو … Continue reading
ازكيوان شاهبداغي نه تو می مانی نه اندوه و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود ، قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم ، خواهد رفت آن چنانی … Continue reading
غروب جمعه پاييز و چشمانی كه تا باريدنش تنها به قدر يك بهانه فاصله باقيست غروب و جمعه و پاييز عجب تركيب دلتنگی كنون بايد همين امروز اين لحظه در غروب جمعه پاييز، برخيزم و دنيای خودم، آنگونه ای سازم … Continue reading
ازهما مير افشار عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه ميداني؟ در شعله نرقصيدي، پروانه چه ميداني؟ لبريز مي غمها، شد ساغر جان من خنديدي و بگذشتي، پيمانه چه ميداني؟ يك سلسله ديوانه، افسون نگاه او اي غافل از آن جادو، افسانه … Continue reading
ازسعيده طباطبايى ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺩﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺟﺎﻧﺎ ﺑﺰﻥ ﺁﺗﺶ ﺗﻨﻢ ﺑﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺳﺎﺯ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﮐﻮﮎ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺳﺎﻏﺮﻭﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ در محفل سيمين وَشان جام گوارا ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﭼﻨﮕﯽ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺰﻥ ﺭﺣﻤﯽ … Continue reading
شعر از: مرجان علیشاهی می شود عشق به یک خنده سر آغاز … بخند می شود روز من از خنده ات آغاز … بخند می نشیند به دلم نغمه احساس، چه خوب می نوازی تو به لبخند خودت ساز… بخند … Continue reading
شعر از: قیصر امین پور کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای ، دور اجاقی ساده بود شب که می شد نقش ها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه ، خوابم می پرید … Continue reading
از محمد علی بهمنی گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام حتــی اگـــر به دیده رویــا ببینی ام من صورتم ، که به صورت شعرم شبیه نیست بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی ام شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل … Continue reading